کاش گاهی مرد بودم
می شد تنهاییم را....
به خیابان بیاورم
سیگاری دود کنم و نگران نگاه های مردم
نباشم
کاش گاهی مرد بودم
می شد شادی ام را....
به کوچه ها بریزم....
با صدای بلند بخندم...
نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,
ساعت
12:29 توسط اسما|
اینجا زمین است!
ساعت بوقت انسانیت، خواب است،
دل عجب موجود سخت جانی است!
هزار بار تنگ می شود،
می شکند،
می سوزد،
می میرد!
ولی باز هم می تپد برای...
آدمهایی که دوستشان دارم...
همانهایی که بدی هیچکس را باور ندارند،
همانهایی که برای همه لبخند دارند،
همانهایی که بوی ناب آدم می دهند،
و من باور دارم که تو از همانهایی..."
با توام ای لنگر تسکین
ای تکان های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور
ای منشور
ای تمام طیف های آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ای دلشوره شیرین
با توام ای شادی غمگین
با توام ای غم
غم مبهم
ای نمی دانم
هرچه هستی باش
اما کاش...
نه...!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش...!
و تنها تو که می دانی چه می گویم
در این سرمای جان فرسا
و در این زمهریر سخت تن فرسا
و من در کلبه ای بی در
...
نمی دانم که هستی و چه می جویی
در این ژرفای پست این سکوت تلخ
که یعنی پیروی از هرچه می گویند...
خدای من
نمی دانم که هستم من...
چه می جویم
و دیگر صبر نتوانم
در اینجا آدمی یعنی سکوت و اشک
و نه امید
و نه منطق
و نه انسان...
بیتابم
بیتاب آن نور فروزانی
که این یخها بگشاید!!!
نه...
یک روزن به سوی نور...
پناهم باش
پناهم
ای تو!
که از این درد آگاهی...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
سکوت و
آدرس
ashyan72.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.